خوشا به حال كساني كه بعد از اين اشك ها پيوند اسارت را با نياز خود تا سير نيازشان شل نمي كنند و گره اي از عشق خود نمي بندند. وقتي بسياري از مردم تحت تأثير جوايز كارهاي خوب قرار مي گيرند يا كارهاي خوب آنها ساده و سرراست و پر معني است ، چرا …
سايت مرجع :
دختران افسانه
دختران افسانه https://local-news.ir/دختران-افسانه/ اخبار استاني Mon, 25 Jan 2021 20:50:55 0000 اخبار استاني https://local-news.ir/دختران-افسانه/
خوشا به حال كساني كه بعد از اين اشك ها پيوند اسارت را با نياز خود تا سير نيازشان شل نمي كنند و گره اي از عشق خود نمي بندند. وقتي بسياري از مردم تحت تأثير جوايز كارهاي خوب قرار مي گيرند يا كارهاي خوب آنها ساده و سرراست و پر معني است ، چرا …
سايت مرجع :
دختران افسانه
خوشا به حال كساني كه بعد از اين اشك ها پيوند اسارت را با نياز خود تا سير نيازشان شل نمي كنند و گره اي از عشق خود نمي بندند. وقتي بسياري از مردم تحت تأثير جوايز كارهاي خوب قرار مي گيرند يا كارهاي خوب آنها ساده و سرراست و پر معني است ، چرا بايد بخاطر عهد و پيماني كه پشت پنجره فولاد قرار دارد سخت ترين خير آن زمان را انتخاب كنند؟ آقا؟ پنج آزمون ورودي را كنار بگذاريد و در دانشگاه گره بزنيد ، ده ها ميليارد براي اين كار هزينه كنيد و پست را به هر مقام ذي صلاح بسپاريد! اجازه ندهيد كسي به شما بدهكار باشد و با چنان صداقت و مادري به مردم خدمت كند كه حتي نمي توانند دهان خود را براي شكرگذاري باز كنند و در حالي كه بايد بر گردن آنها باشد.
در يكي از روزهاي سرد زمستان در شهر ، ما با زني روبرو مي شويم كه چند خيابان در بالا يا پايين خانه شما دارد و شما هم بي خيال از كنار آن رد مي شويد و چشمانتان را مي بنديد تا آنها به شما نگاه نكنند. انتخاب او مادري است. 45 دختر داراي معلوليت ذهني. افسانه شكرگذاري يك قهرمان بي نام است و امروز نماد روايت ما در شهري است كه يك قهرمان تشنه است. بازديد از اين مركز بدون تشريفات انجام مي شود. خانم شكبري ترجيح مي دهد به جاي هيچ گونه توضيحي ، هرچه زودتر دخترش را معرفي كند. سرانجام از 45 دختر وي در اين ساختمان مراقبت شده است.
پايان ناراحتي زهرا
وقتي او آمد ، بيش از هر زمان ديگري بي قرار بود. اين نتيجه يك ازدواج ناموفق بود و خانواده هيچ خانواده اي نداشتند ، حتي وقتي مادر براي بار دوم گفت “بله”. مادر بعداً كابوس ها و فريب ها را به ديوارهاي يك بيمارستان روانپزشكي برد و حالا اگر حال او خوب باشد ، دو تا سه روز طول مي كشد ، در غير اين صورت مچ دست هاي خود را مي بندد و يكي از آن تخته هاي سفيد بزرگ و چند قطره ديازپام را خالي مي كند . در رگها
پدر همچنين سازنده اي است كه نخود ترياك را روي دو آجر مي كارد. برادرش معتاد به الكل است. او مست روي خواهر 10 ساله اش افتاد و چنان ضربه اي به او زد كه از درد بيهوش شد. اگر همسر يكي از بستگان چند سال پيش جرات نكرده و خواستار 123 مورد اضطراري شده بود ، نمي دانست زهرا اكنون زنده است.
مدتي خانه همان خانواده آنها بود اما آنها نتوانستند از آن مراقبت كنند ، بنابراين زهرا پس از حكم دادگاه به مركز مراقبت پرديس منتقل شد و چندين سال استراحت كرده است. در اين دوره ، هر وقت پدر و مادرش مي خواستند او را دستگير كنند ، مي ديدند كه زهرا جيغ مي كشد و مقاومت مي كند و به دادگاه دستور مي دهد او را رد صلاحيت كند ، بنابراين عشق زهرا به “مادر” هر روز بيشتر مي شود. اين ضربه ، بي خانماني و لذت نيست. تنها مشكل در زندگي زهرا بي سوادي اوست. اما “مامان” نيز برطرف خواهد شد.
زهرا ، وسط گفتگو با افسانه شكرگذاري. دختري كه به نظر مي رسد جوانتر از سن خود است و صداي نازك او معصوميت چهره او را دو چندان كرده است. در چند ثانيه اول كه رسيد ، با من صحبت كرد:
ميشه پارك كرد؟
بله ، حتماً خواهم گذاشت.
آيا مي توانيد چند اسباب بازي بخريد؟
بله عزيز ، چه چيزي را دوست داري؟
عروسك ، ماشين.
خانم شكبري را دوست داريد؟
او به چهره افسانه سپاسگزار نگاه مي كند و مي گويد: “مادرم. من تو را دوست دارم. او همه چيز را براي من مي خرد.”
و افشان با تمام وجود او را براي ادامه گفتگو به اتاقش مي فرستد.
وي گفت: “ما در اينجا 45 دختر داريم كه بسياري از آنها بي خانمان هستند و بسياري از آنها توانايي پرداخت هزينه ها را ندارند ، برخي از آنها مورد آزار قرار گرفته و خانواده هاي آنها مورد آزار و اذيت قرار گرفته اند كه يكي از آنها زهرا است.” ما يك سم 12 ساله ديگر هم داريم.
همچنين كنجكاوم كه زهرا 12 ساله را ببينم. چندين سال از آمدن او گذشته است. ظاهراً يك روز وقتي وارد اين مكان شد ، گفت: “پدر من در زندان است و مادرم فرار كرده است” ، اما بعداً ، وقتي پدر و مادرش او را بسيار آزار دادند ، گفت كه از خانه فرار كرده است.
مادربزرگ من ج سورگين!
چند روز بعد و روزي كه مادربزرگ ، خواهر ، برادر و پسر عموي زهرا مكان او را پيدا كردند و آمدند تا او را تحويل بگيرند ، او فرياد زد و نمي خواست “مادر” خود را ترك كند. او خواستار گوشه اي پنهان شد و آن؛ “خدايا ، با اينها آرام باش.” جادوگر مادربزرگ من »
داستان واكنش عجيب زهرا ، كه فقط سه يا چهار روز طول مي كشد تا به مركز دانشگاه برسم ، مي گويد: “هيچ خبري از پدرش ، مادرش صالحس كه طلاق گرفته و به دنبال زندگي خود است نيست.” به گفته زهرا ، مادربزرگش ، خواهرش. و او برادرش را مجبور به پرسيدن كرد ، بنابراين ديدن و ديدن براي زهرا بسيار تأسف آور است و باعث استرس مي شود.
داداش و داداش
داستان معصومه نيز نوستالژي خود را دارد. پس از مرگ پدر و مادرش ، برادر بزرگتر از او مراقبت خواهد كرد. اما به محض ازدواج برادر و زندگي او ، دوران آشفته معصومه آغاز مي شود و مراقبت از خواهر عقب مانده ذهني 35 ساله وي برادرش سنگيني مي كند و شبانه توسط پليس بارگيري مي شود. آنها او را در مقابل يكي از كلانتري هاي شهر پيدا كردند كه خود به خود رها شده بود.
مسافر قرنطينه شده ديگري در اين مركز كه در پايانه مسافربري مشهد سرگردان بود ، تحت تأثير مواد مخدر بود ، توسط 123 مورد اورژانس شناسايي و به اين بازداشتگاه منتقل شد. او كه 46 منبع را پشت سر گذاشته است ، بسيار ساكت است و به خاطر افسانه ، ميهمان جديدش گره از هويت خود را كه از تهران است ، باز كرد.
تنها مركز دختران منزوي بالاي 14 سال در استان
از زمان راه اندازي اين مركز افسانه اي شكرگذاري 7 سال مي گذرد. در روزهاي اوليه اين مركز فقط 4 مهمان داشت. اما امروز 45 نفر به صورت 24 ساعته در آنجا نگهداري مي شوند.
وي گفت: “اين تنها مركز نگهداري دختران منزوي در سنين 14 تا 40 سال در استان است.” ما برخي از دختران را از مركز فتح المبين نقل مكان كرديم و تعدادي از آنها را از مركز فياض بخش آوردند و برخي ديگر را خانواده هايشان آورده اند.
من در مورد ثروت خانواده هايي كه تربيت فرزند را تربيت كرده اند تعجب مي كنم و شكبربري توضيح مي دهد: اكثر آنها از نظر اقتصادي وضعيت خوبي ندارند. يك پدر باربر است و پدر ديگر روي موتور پيام رسان كار مي كند. پدر يكي ديگر از آنها نيز داراي دو فرزند معلول است كه يكي از آنها در خانه نگهداري مي شود و ديگري به ما سپرده شده است و به طور كلي هيچ يك از اين خانواده ها توانايي پرداخت هزينه فرزندان را ندارند و فقط برخي از آنها مي توانند هزينه هاي آنها را پرداخت كنند. مقدار كم هر دو ماه مركز پرداخت
وي به مشكل داشتن مقره براي خانواده ها اشاره كرد و گفت: عايق ها را نمي توان در خانه نگهداري كرد ، حتي نمي توانند كارهاي شخصي مانند استحمام ، غذا خوردن و لباس پوشيدن را انجام دهند و به همين دليل نگهداري آنها مهم است. اين خانه را فلج مي كند و اگر كودك سالم درگير آن شود ، همان كودك را با رفتارهاي ناخواسته تحت تأثير قرار مي دهد.
با “مامان” وارد اتاق بعضي دختران مي شويم. با ورود آنها صداي خنده هاي پرشور آنها بلند مي شود. آنها آنقدر به كشتي ها و عشق علاقه دارند كه به نظر مي رسد افسانه مادري است كه وارد دخترانش مي شود و با آنها مهربان است. او سر زكيا را نوازش مي كند و زكيه عاشقانه دستهايش را به دور “مادر” خود مي پيچد ، با تلفن همراه “گلي” را صدا مي كند تا با خانواده اش صحبت كند و براي رفتن به پارك مونا 26 ساله در هوا است. و او قول داد كه “مادر” خود را حدود ساعت 5 يا 6 عصر پارك كند.
اعتراف مي كنم كه تعجب كرده ام. براي من و عكاسمان دشوار است كه ببينيم اين دختران در وضعيت سلامتي و رفاهي هستند. اما اين زن با مادرش است و از همه آنها حوصله اش سر رفته است.
وي به ما گفت: “من دوست دارم به اين مركز خيريه بيايم.” اگر بگوييد نيكوكاران نمي آيند و به آنها پول مي دهند ، يك ساعت و يك دقيقه با مهرباني با اين كودكان بياييد ، آنها تشنه عشق هستند ، خواهيد ديد.
مي پرسم: مادر شما چگونه به اين بچه ها علاقه دارد؟ و او مي گويد: مطمئن باش علاقه من به اين بچه ها كاذب نيست ، من الان مادر اين بچه ها هستم.
پدر و مادر آمدند
“برخي از والدين هنگام جدا شدن از فرزندان خود گريه مي كردند.” برخي بي تفاوت بودند زيرا كودكان قبلاً در مركز ديگري بودند و اكنون به اينجا آمده اند.
اين چيزي است كه خانم شكربري مي گويد و انگشت خود را به سمت گلي نشان مي دهد: گوليك 29 ساله است. پدرش در صندوق عقب فرودگاه كار مي كند و مادرش نيز خانه دار است. روزي كه او را به مركز بردند ، مادرش ناراحت بود ، اما گفت كه او خسته است. پشتش را بغل كردم ، بردمش دستشويي.
او به سبزوا مي گويد كه آنها دختر غيرقابل كنترل او را به مركز دانشگاه آورده اند. اما قلب ها فقط دو ماه دور از احساسات دوام آورده بودند و بعد از دو ماه آمدند و آنها را با خود به شهرشان بردند.
هزينه اي كه به درآمد او مي رسد
شنيدم كه او با هزينه از جيب خود هزينه چرخ اين مركز را پرداخت كرده است. با اين حال ، شوكربي خيلي مايل نيست در مورد كتاب ها و عكس هايي كه براي كودكان خرج مي كند صحبت كند. با اين حال ، تأكيد مي كنم و خوشحالم كه خدمات رفاهي بسيار كمتر از مبلغي است كه هر ماه در اينجا ارائه مي دهيم و هزينه اجاره اين مكان نيز بسيار زياد است. ماهيانه حدود 50 ميليون گوجه فرنگي در اين مجموعه قرار دارد.
درد منزوي نگه داشتن دختران بسيار زياد است. نمي دانم آيا بايد داروهاي گران قيمت به آنها داده شود. اگر تشنج و مشكلات ناشتايي دارند كه اغلب با آن روبرو هستند ، بايد والپروات سديم ، فني توئين و كلوپرامازين را براي خوابيدن و همچنين ديازپام ، باكلوفن ، تري فلوپراژين و متوكاربامول را بخوابند تا جاي خود را داشته باشند.
در ميان دختران ، حميده و زكيه هنگام رسيدن درد جسمي از جمله زخم بستر داشتند. اما براي مراقبت از اين زن و شوهر ، آنها اكنون بسيار بهتر شده اند.
من از ابتدا به دنبال كار سخت بودم
او مي گويد: “در 36 سالي كه با خدا زندگي كردم ، هميشه سخت كوشي را دوست داشتم.” وقتي ليسانس خود را در رشته روانشناسي گرفتم ، براي كنكور كارشناسي و كارشناسي ارشد آماده شدم و گرچه در اين آزمون نمره گرفتم ، اما اين فرصت را از دست دادم و زندگي خود را در افق جديدي سپري كردم.
حتي اگر دخترانش او را لحظه اي تنها نگذارند ، زيرا او با نوازش عشق به نياز عشق پاسخ مي دهد ، با مهرباني مي گويد: من عاشق سخت كوشي هستم. نمونه آن مركزي است كه ما براي اين كودكان ايجاد كرديم و وجود آن براي استان ما ضروري بود.
گفتگوي ما شكوفا شده و او با اشتياق در حلقه فرزندان خود ادامه مي دهد: من در دفتر مشاور بودم. اما من ديدم كه اين مرا راضي نمي كند ، يعني احساس كردم ظرف من پر نيست و اين ظرفيت من نيست. من به دنبال راهي براي كمك به جوامعي بودم كه بيشترين كمك را داشتند.
قلب وقتي با امام رضا (ع) ارتباط برقرار كردم
شكرگذاري پيش روي ما است ، اين بدان معني است كه فصل تعطيلات كاملاً در حال جابجايي است. به من گفتند كه به امام رضا (ع) متوسل شوي و همچنين از او خواستم كه به استغاثه من پاسخ دهد. من مي خواستم به كساني كه در سخت ترين شرايط زندگي هستند خدمت كنم. ممكن است براي شما عجيب به نظر برسد؛ اما براي ايجاد اين قدرت در من قبلاً به محراب مي رفتم و با آقا در پشت پنجره فولاد راز و نياز داشتم و اكنون خوشحالم زيرا تلاشي كه امروز براي كمك به 45 دخترم انجام مي دهم محصول اين درخواست ها ، و اگر من هنوز نمرده ام ، اين مراقبت از امام است.
او از كمك همه كساني كه با او بوده اند سپاسگزار است و مي گويد: همسرم مهران از ابتدا دستيار اصلي من بود و او در تصميم گيري به من كمك كرد و مانند كوه پشت من ماند.
بچه هاي من اصلا آنجا نيستند
با تشكر از اتاق دخترم ، او در طول راه به من گفت: “چند سال پيش ، زماني ، ما از نظر مالي و تأمين بودجه مركز مشكل داشتيم.” ما با برخي هزينه ها مانده بوديم. رفتم پشت پنجره فولاد و دوباره برگشتم سمت آقا. در آغاز اين راه دشوار از او خواستم مرا تنها نگذارد. چند ساعت بعد عجيب بود كه پول برنج ، گوشت و حتي پوشك بچه را به طريقي تصور كنم كه تصور نكنم. اطمينان دارم كه وجود اين مركز به لطف خدا و حضرت رضا (ع) است.
اين آخرين كلمه تشكر است. “در 36 سالي كه با خدا زندگي كردم ، وقتي گم شده بودم يا چيزي را مي خواستم ، آن را از امام رضا (ع) گرفتم. اكنون مي گويم اگر اين مركز بخواهد زنده بماند ، خدا به من كمك مي كند و هشتم كمك مي كند من امام (ع). “
نويسنده: مهدي عسكري
سايت مرجع :
دختران افسانه